جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸

ماجرای دیشب

دیشب خیلی خسته بوودم از فرفریان خداحافظی کردمو بعد رفتم بگیرم بخوابم بر خلاف هرشب که یه نیم ساعتی تو جام غلت می خوردم دیشب نخوردم با اینکه روی تخت خودم نخوابیده بودم ولی خوب بالاخره خوابیدم توی اوج خواب بودم که صدای تلفن از خواب بیدارم کرد گوشیرو برداشتم دیدم مامانمه گفت خواب بودی گفتم با اجازتون بله گفت خوب فردا یادت نره گفتم باشه یادم هست .
خلاصه خوابیدیم توی خواب دیدم دارم عقد می کنم در دوخونه معلوم بود یکیش خونه مادرم ایناست و دیگری نمی دونم کجا بود ولی هرچی بود طبقه ی سوم بود من با شیطنت های مخصوص خودم همه رو اذیت می کردم از فیلم بردار گرفته تا مهمونا رو داشتم با مهمونا خوشو بش می کردمو عروسو به سر سفره شام یا ناهار دعوت می کردم که باز با تلفن مامانم از خواب بیدار شدم جالب اینجاست از صحنه سفره عقد یا خود عروس چیزی یادم نمیاد هیچ چیز نمی دونم این خواب معنی داره یا نه ولی امیدوارم هرچی که هست خیر باشه

هیچ نظری موجود نیست: